نمیدانم چه استفادهای از ساعتهایی که کار ندارم بکنم. اغلب گوشهای مینشینم و تلفنم را توی دست میگیرم و به صفحه آن خیره میشوم. کتابی را باز میکنم و نمیخوانم. مطلبی را نیمه نوشته میگذارم. حوصله شنیدن موسیقی ندارم. میخواهم با کسی حرف بزنم. اما غالبا مردم حوصله مرا ندارند.من هم حوصله ایشان را ندارم. علاوه بر این تمام حرفها پیش از این بارها گفته و شنیده شده. دهان باز کردن در اکثر اوقات به ابتذال میانجامد. آدمِ ساکت دستکم هنوز بند خود را به آب نداده. دستکم احترامی برای خود دارد. میشود بخوابم، اما خوابم نمیبرد. انتظار برای خوابیدن احمقانه است.یا لابلای آگهی های مردم که اموال دست دوم خود را در معرض فروش گذاشتهاند پرسه میزنم. اغلب چیزهای بیهوده و شکسته و خراب که مردم امیدوارند شاید بشود ازش پولی به جیب زد. تعاریفِ بیهوده. اجناس عتیقه. کتابهای پر ارزش. مردم همیشه خود را صاحب چیزهای قیمتی میدانند.دوست دارند خود را جای کسی جا بزنند. نسب خود را جستجو میکنند تا به مورد دندان گیری دست یابند. اگر هم نیابند میسازند. تا جایی برای خود در میان گذشتهها دست و پا کنند. خود را بزور داخل قبر دیگری بکنند. در گذشته زندگی میکنند. من از تبار فلانم. اما حالا گیر توی احمق افتادهام.نمیدانم چکار باید کرد. چطور خود را از بند چسبناک رخوت رهاند. من آدمی اجتماعی نیستم. در اجتماعات دست و پای خود را گم میکنم. از اینهمه آدم که در تمام جزئیات به یکدیگر شبیهاند رم میکنم. دهانهای گشوده. آلتهای تناسلیِ گرسنه. چشمهایی که رو به هر طرف گدایی میکنند.از شناختِ خود میترسم. از ترسیم هیولایی که در درونم است و از من زندگی میکند در هراسم. برای همین است که از گفتگو با آدمها اجتناب میکنم. م روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 119 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1401 ساعت: 17:46